به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ اندکی در فهم پذیر بودن یا فهم ناپذیر بودن مسئله ایران یادداشتی از رحیم محمدی جامعه شناس و استاد دانشگاه امام حسین است که در پی این یادداشت یادداشت دیگری از محمد امین قانعی راد جامعهشناس، رئیس اسبق انجمن جامعهشناسی ایران و عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور آمده است.
رحیم محمدی: در ایران کنونی ما عمدتاً با «دو دستگاه آگاهی» مواجه هستیم که زندگی و مسألههای ما را تعریف میکنند و توضیح میدهند. یکی اندیشهها و آگاهی الهیاتی است که در کانون آن سنت و تقدیرگرایی قرار گرفته است و دیگری اندیشهها و آگاهی ایدئولوژیک و روشنفکرانه راست و چپ و دینی معاصرْ است که صورتی از مدرن بودن در کانون آن قرار دارد.
اما مدتی است هم مفاهیم و آگاهی الهیاتی و هم ایدئولوژی روشنفکرانه هر دو به یک میزان در کار فهمناپذیر کردن مشکل/مسأله ایران همکار و شریک شده اند. به واقع آگاهی الهیاتی و ایدئولوژی روشنفکرانه ایرانیان را در برابر خطیرترین امر زندگی یعنی «فهم خودِ زندگی» و «مشکلِ زندگی» عاجز و ناتوان کردهاند و هر دو به یک اندازه مشکل انسان ایرانی را درمان ناپذیر نمودهاند. فهم ناپذیر کردن مشکل/مسأله، به این معنی است که؛ هم ذهن و ضمیر و فکر انسان دچار نقص نازدودنی و ضعفِ ذاتی است و هم آدمی در حل مسأله و پیشگیری از وقوع دوباره مشکل دست بسته و بیچاره است. از اینرو یا باید مشکل/مسأله را ویران کرد و یا باید فراموشش کرد و از ذهن زبان خویش پاک نمود تا دیگر نیازی نباشد آنرا نگه داشت و به آن اندیشید و به راه حل آن فکر کرد و کاری انجام داد. باور به فهم ناپذیریِ مشکل/مسأله، میتواند تهدیدی اساسی برای ایران و ایرانی امروز باشد، این باور ایران را برای انسانِ ایرانی نازیستنی مینماید و اصل زندگی را تباه میسازد.
در چارچوب دستگاهِ مفاهیم الهیاتی ـ روشنفکریِ ایدئولوژیک، تصویر جهان ایرانی چنان شرخیز و خوف انگیز و مبهم است که کمتر رغبتی برای زیستن و کار کردن بر جای میگذارد؛ مگر با ابداع مفاهیمی چون خدا صاحب مملکت را برساند، خدا عاقبت ما را ختم به خیر کند، اگر شانس به ما رو کند، اگر دستی از آستین غیب بیرون آید، اگر بتوان یک شبه ره صد ساله طی کرد، اگر جهان ناگهان کن فیکون شود، اگر بتوان کاخ ظلم را ویران کرد، آرامش و بی فکری و بی عملی را موجه میسازد.
اما ایده کانونیِ «علوم اجتماعی» شجاعت اندیشیدن برای زندگی، خود، جامعه و مشکل است، و این به معنی دلیری پذیرش مسئولیت در برابر جهان و زندگی است. آدمی در زبان علوم اجتماعی، بار مسئولیت در قبال رویدادها را از عهده خداوند و تقدیر بر میدارد و بر دوش خویش میگذارد. عصر مدرن، آغاز عصر فردیت و مسئولیت انسان و توانایی او در تغییر و اصلاح زندگی و جهان است. تجدد و علوم اجتماعی زایش آگاهی دردناک و دلهره آوری است که به یاد انسان میآورد آزادی و مسئولیت و توانایی فردی و جمعی حضور دارند و تو باید آنها را دریابی.
علوم اجتماعی میگوید؛ مسأله / مشکل امری اسرارآمیز و فهم ناشدنی نیست، بلکه نتیجه نیندیشیدن و نشناختن و کار نکردن انسان است. نیندیشیدن بسی خطرناکتر از اصلِ مشکل است؛ چه از سر سنت و غلبه اندیشه الهیاتی و تقدیرگرایانه باشد و چه با سودای اثبات برازندگی و شوریدگی و ایدئولوژی باشد.
ولی آدمیان به سختی تسلیم میل به ویران کردن میشوند، به زحمت میتوان دستگاه مفاهیم الهیاتی و تقدیرگرایانه و ایدئولوژیک را برهم زد. اما ایرانیان اگر این کار سخت و پر زحمت را نپذیرند و از اندیشدن و شناختن و پذیرش تبعات رفتارها و گفتارهای خود سر باز زنند، به سختی با مشکل موجود کنار خواهند آمد و این خود تهدیدی بس بزرگتر از مشکل اول است. سر باز زدن از شناختن پیامد رفتارها و گفتارها و نهادها انسان را آسانتر به سوی پذیرش مشکل و فراموشی آن میراند. از اینرو پذیرفتن و کنار آمدن با مشکل و گاهی فراموش کردن آن تهدیدی بس بزرگتر برای انسان امروز ایرانی است.
عالم علوم اجتماعی و جامعه شناس میتواند در برابر برداشت های کهن و مدرن از مشکل/ مسأله بایستد: قطعاً مشکل و مسأله فهمیدنی است و چون فهمیدنی است، حل کردنی است و پیشگیری از آن ممکن است. پس مشکل اگر پدید آمد، حتماً علاج کردنی است. چون مشکل نه نیرویی ابَرانسانی و اهریمنی و اسطورهای و ماوراء الطبیعی است و نه نفوذ و توطئه بیگانه و امپریالیسم و استکبار و دیگران پلید و شیطان صفتان زمانه است.
ما میتوانیم زندگی خود را بسازیم، ما میتوانیم جامعه و شهر و آموزش و پرورش و خانواده خود را اصلاح کنیم، ما میتوانیم مشکل خود را علاج کنیم و ایران را به جایی زیستنی بدل نماییم. چون مشکل/ مسأله فهمیدنی است، میتوان مانع وقوع دوباره آن نیز شد و چون پیشگیری از آن ممکن است میتوان آنرا علاج کرد. این یعنی آدمی مسئول وضع خویش است، یعنی آدمی هم مسأله میآفریند و هم توانایی حل مسأله دارد.
قانعی راد: دکتر رحیم محمدی به درستی بر تمایز علوم اجتماعی یک دستگاه فکری متفاوت از دو دستگاه فکری دیگر یعنی الگوهای اندیشه دینی و روشنفکری تاکید می کند و در میان این سه دستگاه فکری دست به انتخاب روشنی می زند. تمایز جامعه شناسی از حرکت های دینی و روشنفکری بخشی از سنت کلاسیک های جامعه شناسی(نه تنها دورکیم بلکه وبر و حتی مارکس) است و به طور خاص مورد تاکید دورکیم قرار گرفته است. دورکیم شکل گیری این سه جریان فکری را در زمینه بحران های مدرنیته توضیح می دهد. به نظر من نیز برای تکوین اندیشه جامعه شناسی در ایران باید بر تمایز آن با دستگاه تفکر دینی و روشنفکری(حتی علمی و فلسفی) تاکید کرد. توضیح این تمایز ها نیاز به مجال بیشتر دارد. تنها بر یک نکته باید اشاره کرد و آن هم خصلت پارادایمیک بودن تمایز است که البته گاه به صورت خصلت هستی شناختی نیز خود را نشان می دهد و به قول بوردیو در اینجا باید مواظب بود به (نقطه نظر مدرسی) دچار نشویم.
ما جامعه شناسان تازه وقتی بر این تمایز تاکید کنیم متوجه می شویم که چقدر دستمان و به عبارت بهتر ذهنمان خالی است. وقتی اندیشه های دینی و روشنفکری رایج در جامعه و یا حتی آرا مذهبی و باورهای فکری ولی غیرجامعه شناسانه خودمان را در پرانتز می گذاریم متوجه می شویم که ذهن ما چقدر از دانش درون پارادایمی درباره ویژگی های هستی شناختی(فهم و درک) و راهبرد شناختی(مداخله برای تغیر) جامعه ایرانی خالی است....در این نقطه تهی, جامعه شناس ایرانی ممکن است با هراس ناشی از یک ناامنی معرفتی مواجه شود که یکی از پیامدهای این وضعیت (و تنها یکی از آن ها) تلاش برای مفهوم پردازی و نظریه ورزی برای فهم پذیر کردن و تغیر پذیر کردن جامعه ایران است(جامعه ایران متغیر و پویا و سیال است ولی تغیر پذیر نیست یعنی نمی توان بر اساس یک برنامه و طرح آن را از نقطه الف به نقطه ب رسانید. اغلب در پایان طرح با تعجب می بینیم که در نقطه ای دیگر قرار دارد که اصلا فکرش را نمی کردیم)....
اگر آرا دینی و عرفانی مان یا اندیشه های سوسیالیستی، لیبرالیستی، فمینیستی، ناسیونالیستی، اسلامیستی یا آنتی اسلامیستی، اگزیستانسسالیستی مان و دیگر جهان بینی های سنتی و ایدیولوژی های مدرن مورد باورمان را از ذهن ما جامعه شناسان پرانتز بگیریم معلوم نیست چه چیز دیگری باقی بماند. اگر چیزی هم باقی بماند یا محفوظات بازاندیشی نشده ما از متون جامعه شناسی است و یا از جنس روانشناسی گرایی و حقوق گرایی و سیاست گرایی و ذهنیت متاثر از مدیکالایزیشن و تکنولوجایزیشن است. اگر از ذهن جامعه شناسان ایرانی (مثلا) آرا اسدآبادی و نایینی و جمالزاده و هدایت و طالقانی و بازرگان و طباطبایی و سروش و ملکیان و خاتمی و روحانی و دوستدار و لنین و استالین و سارتر و اسکینر و یالوم و مارکز و دکارت و نیچه و کانت و خیلی های دیگر را بگیریم با یک ذهنیت میان تهی دچار خواهیم شد.خیلی از جامعه شناسان ایرانی حامل اندیشه های دینی و روشنفکری اند تا حامل اندیشه های جامعه شناسی انداموار درباره فهم پذیری و تغیر پذیری جامعه ایران.
به طور مشخص باور دارم که اگر ذهن برخی از جامعه شناسان ایرانی(تعداد قابل توجه آنان) را از گزاره ها و مدعیات دینی و روشنفکری و سیاسی خالی کنیم واقعا دیگر حرفی در آن باقی نمی ماند. این دسته از جامعه شناسان تا کنون کمکی به فهم جامعه ایران نکرده اند. بله! یک جمعیت پر شمار جامعه شناس هم داریم که کتاب و مقاله می نویسند برای ارتقای سازمانی یا اجرای طرح های سفارشی. اینها گویا نه تنها مساله ای ندارند، بلکه گویا ذهن آنها از گزاره های دینی و سیاسی هم تهی است. به تعبیر دکتر نعمت الله فاضلی آنها می نویسند تا کسب و کارشان رونق یابد. همین! اما با ارزیابی دقیق تر می توان گفت اینها بر اساس محفوظات خود از متون جامعه شناسی می نویسند ولی در عین حال ناخواسته از اندیشه های دینی و ایدیولوژیک تاثیر پذیرفته اند و آن ها را با نوعی جامعه شناسی خود یافته پیوند می دهند. با استفاده از تعبیر گلدمن می توان گفت ایدیولوژی ها و ارزش های نااندیشیده. به صورت (همراهان خاموش) در اندیشه های آنان وجود دارد.
اما در یک نکته از نوشته های رحیم محمدی تردید دارم این که اندیشه های دینی و روشنفکری (با وجود همه تفاوت هایشان با جامعه شناسی) لزوما هیچ کارکردی ندارند جز مسئله پوشانی و جلوگیری از فهم پذیری جامعه ایران.....به نظر من این سه الگوی متمایز می توانند سه الگو برای فهم پذیری ارائه دهند که حداقل و بر مبنای منطق درونی خود از اعتبار درون پارادایمی برخوردارند و گفتگوی اندیشمندان دینی و روشنفکران دانشور و جامعه شناسان انداموار می تواند به ارتقا محصولات فکری این هر سه کمک کند و شکاف های بین انگیزه های این سه گروه برای رستگاری روح و دغدغه های مردم و ساخت جامعه را کاهش دهد. امری که ممکن است به نفع تعمیق جریان تفکر در کشور باشد.
من تکثر گرایانه تر و ارتباطی تر از دکتر محمدی فکر می کنم و معتقدم این اندیشه های دینی و روشنفکری دو شیوه برای نمادینه کردن و مفهومی کردن جامعه ایران هستند و در کنار دام هایی که پهن می کنند اگر به تورش های یکسویگی و خودارجاعی دچار نشوند و به گفتگوی صادقانه در شبکه سه جانبه اندیشه ورزی تن بدهند ظرفیت های خودشان را برای اندیشیدن به جامعه ایران دارند. البته به نظر من هیچکدام از آن ها نیازی به دست برداشتن از شیوه متمایز پروبلماتیزه کردن مسئله ایران ندارند و تعامل گفتگویی آن ها به قول ابوالفضل مرشدی به بالندگی جامعه و مردم ایران کمک می کند.
نظر شما